پاییز که سرک کشید از انتهای چارقد تابستان
تو را دیدم چه بی حیا سر خوردی از گیسوان طلائی بلوط
و بی شرمانه بوسه زدی بر گونه ی گندمکی غمگین
و حال پاییز دست به دست باران مدام هل هله می کشد
و من شبها ، پنهانی از پشت ابرها ستاره می چینم !
:: بازدید از این مطلب : 1052
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6